بیدل دهلوی
غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۹: لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لب جویی که از عکس توپردازی ست آبش را نفس در حیرت آیینه می بالد حبابش را به صحرایی که من دریاد چشمت خانه بردوشم به ابرو ناز شوخی می رسد موج سرابش را هماغوش جنون رنگ غفلت دیده ای دارم که برهم بستن مژگان چومخمل نیست خوابش را زشبنم هم به باغ حسن چشم شوخ می خندد عرق گر شرم دارد به که نفروشدگلابش را نگاهم بی تو چون آیینه شد پامال حیرانی براین سرچشمه رحمی کن که موجی نیست آبش را ز هستی نبض دل چون موج رقص بسملی دارد مباد آن جلوه در آیینه گیرد اضطرابش را ندارد ناز لیلی شیوهٔ بی پرده گردیدن مگرمجنون ز جیب خود درد طرف نقابش را به هربزمی که لعل نوخط او حیرت انگیزد رگ یاقوت می گیرد عنان دودکبابش را به تسلیم ازکمال نسخهٔ هستی مشو غافل سر افتاده شاید نقطه باشد انتخابش را بلندی آنقدر بالیده است از خیمهٔ لیلی که نتواندکشیدن نالهٔ مجنون طنابش را در آن وادی که از خود رفتنم پر می زند بیدل شرر عرض خرام سنگ می داند شتابش را بیدل دهلوی