اوحدی مراغه ای
قصاید
قصیده شماره ۳۱ - وله نورالله مرقده: چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی ترا به باغ حقیقت چه کار و گلشن معنی؟ که فتنهٔ چمن لاله و حدیقهٔ دردی طریق عشق گرفتی و منهزم ز ملامت تو کز کلوخ حذر می کنی، چه مرد نبردی؟ خبر ز کردهٔ مردان شنیده ای به تواتر مباش غافل و کاری بکن تو نیز، که مردی گرت کند هوس روی سرخ، توبه کن از بد که جز به توبه نشوید کسی ز روی تو زردی گرفتمت که بکوبم بسی به پتک نصیحت چه آلت از تو توان ساختن؟ که آهن سردی تو از دو قطرهٔ آب آمدی پدید، وزین پس چو باد مرگ جهد بر سرت دو دانهٔ گردی درون دردکشان را ز سوز چاره نباشد تو هیچ سوز نداری، مگر نه صاحب دردی؟ ز پیش خورد غم خوردنت خدای و تو دایم در آن هوس که : نویسی حدیث خوردم و خوردی چو کعبتین چه سود ار هزار نقش برآری؟ که همچو مهرهٔ بد باز در مششدر نردی چه می کنی هوس، ای اوحدی، نصیحت مردم؟ چرا بساط هوی و هوس فرو ننوردی؟ به قول بیهوده کاری برون نمی رود این جا ترا چه کار بکس؟ چون تو نیز کار نکردی اوحدی مراغه ای