اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۷۳: به پیمانی نمیپویی، به پیوندی نمیپایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به پیمانی نمی پویی، به پیوندی نمی پایی دلم ز اندیشه خون کردی که بس مشکل معمایی! ز صد شهرت خبر دادند و چون رفتم نه در شهری به صد جایت نشان گفتند و جون جستم نه در جایی همی جویم ترا، لیکن چو می یابم نه در دستی همی بینم ترا، لیکن چو میجویم نه پیدایی چو در خیزم به کوی تو ز پیشم زود بگریزی چو بگریزم ز پیش تو مرا هم باز پیش آیی به فکرت هر شبی تا روز بنشینم که: ایی تو غلط کردم، چه میگویم؟ نه دوری از برم کایی نبودست از وصال تو مرا یک ذره نومیدی که گر خواهی جهانی را درین یک ذره بنمایی چنان بنشسته ای در دل که میگویم: تویی دل خود چنان پیوسته ای در ما که: پندارم که خود مایی نمیخواهم کسانی را که امروزند و فردا نه ترا خواهم که دی بودی و امروزی و فردایی از آن خویشی کند با تو دل بیخود که در پرده ترا رخهاست کان رخها بغیر خویش ننمایی نمی پوشی رخ از بینش، ولی رویت کسی بیند که همچون اوحدی او را ز دل دادند بینایی به بویی، ای ز دل آشفته، زین ساغر قناعت کن کزین جا چون گذر کردی خراباتست و رسوایی اوحدی مراغه ای