اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۷۱: ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی هر چند مرا هیچ نخوانی که: بیایم این نامه نبشتم که: بخوانی و بیایی ما را همه کاری به فراق تو فرو بست باشد که ز ناگه در وصلی بگشایی گفتی که: ز تقصیر تو بود این همه دوری تقصیر چه باشد؟ چو ندانم که: کجایی؟ از بار غم خویش نبایست شکستن ما را که شب و روز تو بایستی وبایی ای رفته و بر سینهٔ ما داغ نهاده سوگند به جان تو که: اندر دل مایی هر چند پسند همه خلقی ز لطافت اینت نپسندیم که در عهد نیایی بنمای بنا معقتدانم رخ رنگین تا بیش نپرسند که: دیوانه چرایی؟ ز آیینه عجب دارم آرام نمودن وقتی که تو آن روی به آیینه نمایی اندر دل یکتا شدهٔ اوحدی امروز سوزیست که آتش برساند به دوتایی اوحدی مراغه ای