اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۴۴: صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبح دمی که گرد رخ زلف شکسته خم زنی چون سر زلف خویشتن کار مرا بهم زنی کافر چشم مست تو چون هوس جفا کند بر سر من سپر کشی، بر دل من علم زنی از «نعم» و «بلی» بود با همه کس حدیث تو با من خسته دل چرا این همه «لا» و «لم» زنی؟ ای که نمی زنم دمی جز به خیال لعل تو گر به کف من اوفتی،کی بهلم که دم زنی؟ شاد کجا شود ز تو این دل ناتوان من؟ چون تو به روز هجر خود این همه تیر غم زنی بی تو دمی نمی شود خالی و فارغ، ای صنم چهرهٔ من ز زرگری اشک من از درم زنی بر سر و چشم خود نهی نامهٔ دشمنان من چون که به نام من رسی بر سر آن قلم زنی در حرم تو هر کسی محرم و از برای من قفل حرام داشتن بر در آن حرم زنی کار تو با شکستگان یا ستمست، یا جفا با تو طریق اوحدی درد کشی و دم زنی اوحدی مراغه ای