اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۲۰: سرم بیدولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سرم بی دولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟ که حور نرگسین چشمی و ماه عنبرین خالی خوشا چشمی که روز و شب تواند دید روی تو که میمون طالع و بخت و همایون طلعت و فالی نجستم هیچ ازین دنیا بغیر از دیدن رویت بهیچم بر نمیگیری ز درویشی و بی مالی نخواهد بود تا هستم دل من بی ولای تو اگر خنجر کشد سلطان و گر ناوک زند والی ترا بر گریهای من مپندارم که دل سوزد که همچون گل همی خندی و همچون سرو می بالی بدین حسن ار شبی تنها به دست زاهدی افتی بزورت بوسه بستاند، اگر خود رستم زالی چون من زلف ترا گفتم که: وقتی مالشی میده نهادی زلف را بر گوش و گوش من همی مالی پریشانی مکن با ما چو زلف خویشتن چندین که من خود بیتو میسوزم ز مسکینی و بد حالی نخواهد بود تحصیلی مرا بی روز وصل تو اگر پیشت فروخوانم تمامت علم غزالی بب دیده می گریم ز دستان تو هر ساعت که آتش میزینی در جان و می گویی: چه مینالی؟ جهان پر شرح تست و نام اوحدی، لیکن عجب دارم که نام او رود در مجلس عالی! اوحدی مراغه ای