اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۰۸: نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نه پیمان بسته ای با من؟ که در پیمان من باشی من از حکمت نپیچم سر، تو در فرمان من باشی چو تن در محنتی افتد، تنم را باز جویی دل چو جانم زحمتی یابد، تو جان جان من باشی چراغ دیدهٔ گریان خویشت گفته بودم من چه دانستم که داغ سینهٔ بریان من باشی؟ غمت خون دل من خورد و او را غم نخوردی تو دلم را غم بباید خورد، اگر جانان من باشی چه گویی؟ هیچ بتوانی که بی غوغای همجنسان مرا روزی بپرسی، یا شبی مهمان من باشی؟ کباب از دل کنم حاضر، شراب از خون چشم آرم وزین نعمت بسی یابی، اگر بر خوان من باشی ز من گر خرده ای آمد، توقع دارم از لطفت کزان جزوی نیاری یاد و کلی آن من باشی به آب چشم و بیداری ترا میخواهم از یزدان چه باشد گر تو نیز آخر دمی خواهان من باشی؟ ندارم آستین زر، که در پایت کنم، لیکن پر از گوهر کنم راهت، چو در دامان من باشی غلامست اوحدی، چون من، غلامان ترا لیکن ز سلطانان نیندیشم، اگر سلطان من باشی اوحدی مراغه ای