اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۸۰۷: حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی نه بدان تا تو به آشفتن کارم باشی من که سوزنده چو شمعم خود ازین غصه تو نیز چه ضرورت که فروزندهٔ نارم باشی؟ زین پس آن چشم ندارم که مرا خواب آید مگر آن شب که در آغوش و کنارم باشی همچو بلبل همه از دست تو فریاد کنم تا تو، ای دستهٔ گل، باغ و بهارم باشی با که آرام کنم؟ یا چه قرارم باشد؟ که تو سرمایهٔ آرام و قرارم باشی نکنم یاد بهشت و غم دوزخ نخورم گر تو فردا حکم روزشمارم باشی مگر آن روز به نخجیر سگانت نگرم کان سرپنجه ندارم که شکارم باشی اوحدی، از گل روی تو مراد من چیست؟ گفت: شرطست که هم صحبت خارم باشی با چنان گل چه غم از خار؟ که بر هم نزنم دیده از تیر و تبر، گر تو حصارم باشی اوحدی مراغه ای