اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۷۹۴: هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری پرده پیش رخ ببندی، پس در ایوانم بری خود نخواهی هیچ وقتم ور بخوانی ساعتی خون چشم من بریزی، تا که بر خوانم بری دست بیرون آوری از پرده، چون گویی سخن تا بیندازی ز پای آنگه به دستانم بری نام من بدنام گویی، تا میان مرد و زن راز من پیدا کنی، وانگاه پنهانم بری گر ندانم راه بام، از آفتاب روی خود در فرستی پرتو و چون ذره در بانم بری ره نمایی هر زمان با کیش و قربانم بده چون من اندر ده شوم بی کیش و قربانم بری ناخلف شد نام من، بس کز دکان بگریختم این زمان سودی ندارد گر بهدکانم بری چون امانت ها که دادی گم شد اندر دست من مفلسی بر دست گیرم، تا به زندانم بری گر به قاضی می برند آنرا که مستی می کند من خرابی می کنم، تا پیش سلطانم بری چون به همراهی قبولم کردی، ار سر می رود دستت از دامان ندارم، تا به پایانم بری اوحدی را گر دهی دم، یا بری دل، حاکمی من چنین نادان نیم، کینم دهی، آنم بری اوحدی مراغه ای