اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۷۰۱: ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده دلم را قرعهٔ عشق و هوس بر نامت افتاده ز هر سو فتنه ای برخاست در ایام حسنت، من کجا ایمن توانم بود در ایامت افتاده؟ نمی افتد ترا در سر کزین جانب نهی گامی مگر بینی سر ما را به زیر گامت افتاده برآید شاخ مرجانی بروصد جا از آن قطره که باشد وقت می خوردن ز لعل جامت افتاده ترا چشمی چو بادامست و روز و شب من مسکین چو شکر در گداز عشق از آن بادامت افتاده مرا آرام دل بردند، چشمان تو، کی بینم گذاری بر من مهجور بی آرامت افتاده؟ ترا عاشق فراوانست و بیدل در جهان، لیکن سبوی ما شد از دیوار و تشت از بامت افتاده قبا در بند تست، اما ندارد در کمر چیزی هزاران پیرهن رشکست بر اندامت افتاده ترا از مستی و عشق من آگاهی بود وقتی که باشد دردی دردی چنین در کامت افتاده به من گفتی که: هر روزت ببخشم زین دهن بوسی کنون می بینمت زان وعده خیلی وامت افتاده به دشنام اوحدی را یاد کردی، کی روا باشد؟ دعایی گفته آن مسکین و در دشنامت افتاده اوحدی مراغه ای