اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۶۸۴: آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو ای دوستان، بسوخت مرا، زینهار ازو! گرد از تنم به قد برآورد و همچنان بر دل نمی شود متصور گذار ازو گر پیش او گذار کنی، ای نسیم صبح پیغام من بگوی و سلامی بیار ازو او گر به اختیار دل ما رود دمی گردد دل شکستهٔ ما به اختیار ازو روزی به لطف اگر سگ کویم لقب نهد زانگه مرا همیشه بس این افتخار ازو هر کس که با درخت گلی دوستی کند شرط آن بود که: باز نگردد ز خار ازو آن کو به تیغ روی بگرداند از حبیب عاشق نشد هنوز، تو باور مدار ازو گر دوست بر دل تو زند زخم بی شمار آن زخم را بزرگ فتوحی شمار ازو تا از کنارم آن گهر شب چراغ رفت از خون دیده پر گهرم شد کنار ازو او را به خون دیده بپرورده ایم، لیک شاخی بلند بود، نچیدیم بار ازو داغم گذاشت در دل و بر ما گذشت و ما دل شاد می کنیم بدین یادگار ازو گفتم که: اوحدی ز غمت مرد، رحمتی گفتا: مرا چه غم که بمیرد هزار ازو؟ اوحدی مراغه ای