اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۶۳۱: جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانا، به حق دوستی، کان عهد و پیمان تازه کن جان را به رخ دل بازده، دل را ز لب جان تازه کن از دل برون کن کینه را، صافی کن از ما سینه را آن عادت پیشینه را، پیش آر و پیمان تازه کن این درد پنهانم ببین، وین محنت جانم ببین این چشم گریانم ببین و آن روی خندان تازه کن تا زلف مشکین خم زدی، آفاق را برهم زدی چون در حریفی دم زدی، رخ با حریفان تازه کن ای یار نافرمان من وی در کمین جان من ای دیدنت درمان من، دردم به درمان تازه کن با گوی و چوگان،ای پسر، روزی به میدان برگذر هم آب گل رویان ببر، هم خاک میدان تازه کن چون اوحدی زان تو شد، محکوم فرمان تو شد رخ را، چو مهمان تو شد، در روی مهمان تازه کن اوحدی مراغه ای