اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۶۱۱: قصهٔ یار سبک روح نگفتم به گرانان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
قصهٔ یار سبک روح نگفتم به گرانان که چنین حال نشاید که بگویند به آنان ای که جان خواسته ای از من بیدل، بفرستم جان چه چیزست؟ که زودش نفرستند به جانان جان به تن باز رود کشتهٔ شمشیر غمت را در لحد نام تو گر بشنود از مرثیه خوانان بر سر خوان خیال تو ز بس خون که بخوردیم پیر گشتیم و ز ما صرفه ببردند جوانان من به شیرین سخنی آب نمی یابم و کرده بارها غارت حلوای لبت چرب زبانان حال من پیش رقیبان تو دانی به چه ماند؟ قصهٔ گرگ دهن بسته و انبوه شبانان گر چه از مدعیان واقعهٔ خود بنهفتم هیچ پوشیده نشد بر نظر واقعه دانان گر بخندد لب من عیب مکن هیچ، که حالی مدتی هست که دل تنگم ازین تنگ دهانان بر رخ چون سپرش تیر نظر گر نفگندی اوحدی، زخم چرا خوردی ازین سخت کمانان؟ اوحدی مراغه ای