اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۵۳۹: دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم خم می گو: سر خود گیر، که من در جوشم بر رخ من در می خانه ببندید امشب که کسی نیست که: هر روز برد بر دوشم من که سجاده به می دادم و تسبیح به نقل مطربم کی بهلد خرقه که من در پوشم؟ چوب خشک از طرب باده جوان گردد و تر باده دارم، چه ضرورت که به حسرت خوشم؟ اندرین شهر دلم بستهٔ گندم گونیست ورنه صد شهر چنین را به جوی نفروشم ای که بی زهر ندادی قدح نوش بکس بنده فرمانم، اگر زهر دهی، یا نوشم در و دیوار ز جور تو به فریاد آمد حسن عهد تو بنگذاشت که من بخروشم موی بر موی تنم بر تو دعا می گوید تا نگویی که: ز اوراد و دعا خاموشم بلبان شکرین خودم از دور بپرس که نگنجد تن و اندام تو در آغوشم هر سخن کز لب لعل تو نیاید بیرون نرود، گر همه گوهر بود، اندر گوشم دوش منظور خودم گفتی و دادم دل و دین امشبم بندهٔ خود خوان، که از آن به کوشم اوحدی هر چه مرا گفت شنیدم زین پیش پس ازین گر به سخن سحر کند ننیوشم اوحدی مراغه ای