اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۵۱۱: همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم که مرید توام و نیست مراد دگرم بر سر من بنهد دست سعادت تاجی اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم پیش دل داشته بودم ز صبوری سپری مرهمی ساز، که تیر تو گذشت از سپرم رشته ای نیست نصیحت، که ببندد پایم سوزنی نیست ملامت، که بدوزد نظرم فال می گیرم وزین جا سفری نیست مرا ور بود هم بسر کوی تو باشد سفرم هیچ جایی ز تو خالی چو نمی شاید دید غرضم جمله تو باشی، چو به جایی نگرم راز عشق تو ببیگانه نمی شاید گفت اشک با دیده همی گوید و خون با جگرم هر شبی پیش خیال تو بمیرم چون شمع تا کند زنده به بوی تو نسیم سحرم بوی پیراهنت آورد مرا باز پدید ورنه در پیرهن امروز که دیدی اثرم؟ بر من سوخته یک روز به پایان نرسید که نیاورد فراق تو بلایی به سرم هر چه جز روی تو، زو دیده بدوزم، که خطاست هر چه جز نام تو، زان گوش ببندم، که کرم گم شدم در غمت، ار حال دل من پرسی ز اوحدی پرس، که او با تو بگوید خبرم اوحدی مراغه ای