اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۵۰۱: چو چشمش راه دل میزد من بیدل کجا بودم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو چشمش راه دل می زد من بیدل کجا بودم؟ ز خود بیزار چون گشتم؟ برو ایمن چرا بودم؟ رفیقان گر زمن پرسند حال او که: چون گم شد؟ بغیر از من کرا گیرند؟ چون من در سرا بودم معاذالله! کجا خواهم که: گم گردد دلم؟ لیکن سخن بر من همین باشد که: با دزد آشنا بودم دلم خود رفت و این ساعت دو چشم شوخ این خوبان بجای دل مرا سوزد که: در دل من بجا بودم به دست دیده بود آن دل، کنون گم گشت و چندین شد که من با دیده در دعوی و با تن در قضا بودم دل خود چون گذارد کس به دست چشم سرگردان؟ گر ازمن راست می پرسی، به صد چندین سزا بودم به بالایی چنان دادن دل آشفته را هر دم ز گمراهیست ورنه من چه مرد این بلا بودم؟ بریزد خون من هر لحظه، پس گوید: وفا بود این گر این ها را وفا خوانند، پس من بی وفا بودم مرنجانید، هشیاران، من مست پریشان را که من پیش از پریشانی هم از جمع شما بودم هوای عشق و آب چشم کی سازد غریبان را؟ ز من پرس این، که من عمری درین آب و هوا بودم به ناچارست ازو دوری مرا این شیوه مستوری نه خود را دور کردم یا تو گویی: پارسا بودم نه امروزینه بود این مهر و امسالینه این سودا که کار من به رسوایی بدین سان بود تا بودم بسر برد اوحدی مردانه راه خویش و من مانده که رد شهر زبون گیران به دامی مبتلا بودم اوحدی مراغه ای