اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۹۲: معراج ما به روح و روان بود صبح دم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
معراج ما به روح و روان بود صبح دم دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز از چشم غیر اگرچه نهان بود صبح دم چون فکرتم ز انفس و آفاق در گذشت پرواز من برون ز جهان بود صبح دم با جبرئیل عقل روانم، که شاد باد، از رفرف دماغ روان بود صبح دم جایی رسید فکرم و بگذشت، کندرو روح القدس کشیده عنان بود صبح دم طاوس جانم از هوس منتهای وصل بر شاخ سدره جلوه کنان بود صبح دم دریافتم ز قرب مکانی و منزلی کان جانه منزل و نه مکان بود صبح دم اندیشها که وهم هراسنده کرده بود با شوق گفتنم نه چنان بود صبح دم و آن سودها که نفس هوس پیشه جمع داشت در کوی عشق جمله زیان بود صبح دم او خود ثنای خود به خودی گفت: کاوحدی از وصف حال کند زبان بود صبح دم اوحدی مراغه ای