اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۷۵: تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم جان خود در آتش و تن در عذاب انداختم خود زمانی نیست پیش دیدهٔ من راه خواب بس که این توفان خون در راه خواب انداختم تا نپنداری که دیدم تا برفتی روی ماه یا به مهر دل نظر بر آفتاب انداختم از شتاب عمر می ترسد دل من، خویش را زان بجست و جوی وصل اندر شتاب انداختم بود خود در عشق تو هم سینه ریش و دل کباب دیگر از هجرت نمکها بر کباب انداختم شکر کردم تا در آتش دیدم این دل را چنین زانکه می پنداشتم کین دل به آب انداختم چون نه مرد آن دهانم، با لب شیرین تو اوحدی را در سؤال و در جواب انداختم اوحدی مراغه ای