اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۷۳: فاش گشت آن ماجری، کز مرد و زن پوشیدهام
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فاش گشت آن ماجری، کز مرد و زن پوشیده ام سر به سر گفتند آن کو تن به تن پوشیده ام دوست تا احوال ما بشنید رحمت کرد و لطف خود حدیثی گفتنی بود این که من پوشیده ام چون مرا خاموش بینی از شکیبایی، بدانک نالهای سر به مهر اندر دهن پوشیده ام قالب و قلبم خیالی در خیالی بیش نیست خود ندانم بر چه چیز این پیرهن پوشیده ام؟ یاد او را بر دل و دل را به جان پیوسته ام مهر او در جان و جان اندر بدن پوشیده ام من که از دشمن سخن گویم، تامل کن که چون ماجرای دوست را زیر سخن پوشیده ام؟ اوحدی، گر دوست خنجر میکشد دستش مگیر گو: بزن، کز بهر شمشیرش کفن پوشیده ام اوحدی مراغه ای