اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۴۴: گر بنگری در آینه روزی صفای خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر بنگری در آینه روزی صفای خویش ای بس که بی خبر بدوی در قفای خویش ما را زبان ز وصف و ثنای تو کند شد دم در کشیم، تا تو بگویی ثنای خویش منگر در آب و آینه زنهار! بعد ازین تا نازنین دلت نشود مبتلای خویش معذور دار، اگر قمرت گفته ام، که من مستم، حدیث مست نباشد بجای خویش ما را تویی ز هر دو جهان خویش و آشنا بیگانگی چنین مکن، ای آشنای خویش یک روز پیرهن ز فراقت قبا کنم وانگه به قاصدان تو بخشم قبای خویش چون گشت اوحدی ز دل و جان گدای تو ای محتشم، نگاه کن اندر گدای خویش اوحدی مراغه ای