اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۲۹: درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش که ما صد بار گم گشتیم همچون سایه در نورش وجود بیدلان پست از سواد چین زلف او روان عاشقان مست از فریب چشم مخمورش به ایامی نمی شاید ز بامی روی او دیدن خنک چشمی که می بیند دمادم روی منظورش! بهشتی را که میگویند باور میکنم، لیکن دلم باور نمی دارد کزو بهتر بود حورش سرایی کین چنین یاری درو یابند، صد جنت غلام سقف مرفوعست و خاک بیت معمورش به جور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او کسی کو انگبین جوید، چه باک از بیم زنبورش؟ ز عشق آن پری بر من چو رحمت میبری زین پس گرت حلوا به دست افتد بیاور پیش محرورش کلام اوحدی سریست روحانی، که در عالم بخواهد ماند جاویدان سواد رق منشورش ز راز عاشقی دورند و رمز عاشقی غافل گروهی کندرین معنی نمی دارند معذورش اوحدی مراغه ای