اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۴۲۸: چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنین که بسته شدم باز من به زلف چو بندش خلاص من متصور کجا شود ز کمندش؟ به رنگ چهرهٔ او گر نگه کند گل سوری ز شرم سرخ برآید، ز خوی گلاب برندش چه آب در دهن آید نبات را ز لب او؟ اگر به کام رسد ذوق آن لبان چو قندش ز بهر چشم بدانش به نیک خواه بگویم که: بامداد بخوری بکن ز عود و سپندش ستمگرا، دل هر کس که مبتلای تو گردد به عقل باز نیارد دگر نصیحت و پندش فگنده ام دل خود را چو خاک بر سر راهت که بگذری و مشرف کنی به نعل سمندش ز دور می نگر، ای اوحدی، که دیرتر افتد به دست کوته ماه میوهٔ درخت بلندش اوحدی مراغه ای