اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۳۹۳: جانا، ضمیرت حال ما نیکو نمیداند مگر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانا، ضمیرت حال ما نیکو نمیداند مگر؟ یا آن ضرورت نامها خود بر نمیخواند مگر؟ رفتی و شهری مرد و زن بر خاک راهت منتظر قلاب چندین دل ترا هم باز گرداند مگر روز وداع آن اشک خون کز دیدها پالوده شد گفتم که: در وی کاروان رفتار نتواند مگر چشمت ز بهر دیگران چون کرد یاری، سعی کن کز بهر ما هم گوشهٔ ابرو بجنباند مگر دشمن که دورت میکند، تا من فرومانم به غم روزی به درد بیدلی او هم فرو ماند مگر روزی که بیرون آوریم از قید مهرت پای دل دلهای ما را محنتی دیگر نترساند مگر دل را خبر کن ز آمدن، روزی که آیی، تا منت چون زر بریزم در قدم، او جان برافشاند مگر لعلت چو در باز آمدن بر درد ما واقف شود دیگر به داغ هجر خود ما را نرنجاند مگر ای اوحدی، گر خاک شد زین غم تنت، صبری، که او از گرد ره چون در رسید این گرد بنشاند مگر از چشم او شد فتنها بیدار و در ایام ما هم چشم او این فتنه را دیگر بخواباند مگر اوحدی مراغه ای