اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۳۵۸: گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتی: ز عشق بازی کاری نمی گشاید تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی باری ز بند خوبان ما را نمی گشاید او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟ گر مهر ما نورزد، یا عهد ما نپاید زان لب طمع نباید کردن به جز سلامی ما را که جز دعایی از دست برنیاید او گر سلام ما را زان لب جواب گوید اینست کامرانی، دیگر مرا چه باید؟ بر آسمان بساید فرقش کلاه دولت آن کس که فرق خود را در پای او بساید ور غیر ازو دل من یاری به دست گیرد من دست ازو بشویم، کان دل مرا نشاید دردی اگر فرستد هر ساعتی دلم را درمان چو نیست گویی: دردم چه میفزاید؟ گفتم به فال گیری: فالی ببین از آن رخ زلفش بدید و گفتا: تشویق می نماید گویند: چون بگفتی ترک دل خود آخر ما ترک دل نگفتیم آن ترک می رباید در عشقش اوحدی را کار دو گونه باید یا لعل او ببوسد، یا دست خود بخاید اوحدی مراغه ای