اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۳۱۵: در بند غم عشق تو بسیار کسانند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در بند غم عشق تو بسیار کسانند تنها نه منم خود، که درین غصه بسانند در خاک به امید تو خلقیست نشسته یک روز برون آی و ببین تا به چه سانند؟ عشاق تو در پیش گرفتند بیابان کان طایفه ده را پس ازین هیچ کسانند کو محرم رازی؟ که اسیران محبت حالی بنویسند و سلامی برسانند با محتسب شهر بگویید که: امشب دستار نگه دار، که بیرون عسسانند ای دانهٔ در، عشق تو دریاست ولیکن افسوس ! که نزدیک کنار تو خسانند شاید که ز مصرت به هوس مرد بیاید خود مردم این شهر مگر بی هوسانند با جور رقیبان ز لبت کام که یابد؟ من ترک بگفتم که عسل را مگسانند ای اوحدی، از لاشهٔ لنگ تو چه خیزد؟ کندر طلب او همه تازی فرسانند افسوس! که در پای تو این تندسواران بسیار دویدند و همان باز پسانند اوحدی مراغه ای