اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۲۳۳: گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد دلش هم خوابهٔ اندوه و جانش جفت غم باشد حرامست ار کند روزی دلش میلی به بستانی همایون دولتی کش چون تو باغی در حرم باشد ز چشم لطف بر احوال مسکینان نظر میکن که سلطان دولتی گردد، چو میلش بر حشم باشد به غیر از نم نمیبیند ز دست گریه چشم من بصر مشکل ببیند چونکه غرق آب و نم باشد مکن دعوت به شیرینی مرا ز آن لب که در جنت خسیسی گوید از حلوا، که در بند شکم باشد چو بر جانم زدی زخمی، به لطفش مرهمی می نه ز بهر این دل خسته نکو بنگر که هم باشد چنین معشوقه ای در شهر و آنگه دیدنش مشکل کسی کز پای بنشیند به غایت بی قدم باشد بساز، ای اوحدی، چون زر نداری، در جفای او که اندر کشور خوبان جفا بر بی درم باشد اوحدی مراغه ای