اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۲۱۶: اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را کزان خاک او ندارد سر که بی دیدار برخیزد گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟ به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم بنه عذری چو می دانی که عاشق وار برخیزد خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم که بار افتاده ای این جا ز زیر بار برخیزد میان این خریداران به دور عنبر زلفش ستم برنافه ای باشد که از تاتار برخیزد اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت ز پایش بوسه ای بستان، که کار از کار برخیزد اوحدی مراغه ای