اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۱۸۷: از عشق تو جان نمیتوان برد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از عشق تو جان نمی توان برد وز وصل نشان نمی توان برد بر خوان رخت ز بیم آن زلف دستی به دهان نمی توان برد دارم به لب تو حاجتی، لیک نامش به زبان نمی توان برد داری دهنی، که از لطافت ره بر سر آن نمی توان برد چون چشم تو پیش عارضت راه بی تیر و کمان نمی توان برد گر چه کمر تو پیچ پیچست با او به زیان نمی توان برد کاری که کمر کند چو زلفت هر سر به میان نمی توان برد از غارت چشمت اندرین شهر رختی به دکان نمی توان برد بر سینهٔ اوحدی ز عشقت داغیست، که آن نمی توان برد اوحدی مراغه ای