اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۱۶۹: روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد آن ماه سرو قامت بر من سلام داد ماهی فکند سایه؟ اقبال بر سرم کز نور روی خویش به خورشید وام داد حوری که در مششدر خوبی جمال او نه خصل و پنج مهره به ماه تمام داد چشمش مرا بکشت، چه آرم به زلف دست؟ سلطان گناه کرد، چه خواهم ز عام داد؟ جایی که دام و دانه شود خال و زلف او آن مرغ زیرکست که خود را به دام داد هر کس که کرد با سر زلفش تعلقی زحمت کشد ز دل، که به سودای خام داد خاک کسی شدیم که بر خاک کوی خویش ما را رها نکرد و سگان را مقام داد گفتم که: کام دل ز لبانش طلب کنم عقل این سخن شنید و برمن پیام داد: کای اوحدی، به گرد چنین آرزو مگرد کان سنگدل بکس نشنیدم که: کام داد اوحدی مراغه ای