اوحدی مراغه ای
غزلیات
غزل شماره ۱۴۸: زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زلف ترا بدیدم و مشکم ز یاد رفت هر کو به دام زلف تو اندر فتاد رفت بر بوی باد زلف تو شب روز می کنم دردا! کز اشتیاق تو عمرم به باد رفت روزی اگر ز زلف تو بندی گشوده ام بر من مگیر، کان به طریق گشاد رفت گفتی که: بامداد مراد تو می دهم زان روز می شمارم و صد بامداد رفت دل را غم تو زهر جفا داد و نوش کرد جان از کف تو شربت غم خورد و شاد رفت ظلمی که از غم تو گذشتت بر سرم رخ بازکن، که آن همه عدلست و داد رفت گر اوحدی ز دست برفت ای، پسر، چه باک؟ اندر زمانه هر که ز مادر بزاد رفت اوحدی مراغه ای