امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۹۶۸: من اشک بیدلان را خنده می پنداشتم روزی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من اشک بیدلان را خنده می پنداشتم روزی کنون بر می دهد تخمی که من می کاشتم روزی هم اول روز کان زلف سیاهم پیش چشم آمد دل من زد که از وی شام گردد چاشتم روزی تو، ای ناخورده جام عشق، هشیاری مکن دعوی که من هم خویش را هشیار می پنداشتم روزی دو چشمم بر رخش داده به کویش در نهم، پایی هم از خاک درش این رخنه می انباشتم روزی دل از درد کهن خون گشت و محرومی بختم بین کز آب دیده رازی بر درش بنگاشتم روزی تو گر بر جای دل داری، مرا گر نیست دل بر جا مزن بر حال من طعنه که من هم داشتم روزی ملامت سوخت خسرو را، همه پاداش آن است این که بر اهل ملامت بد همی انگاشتم روزی امیر خسرو دهلوی