امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۸۹۲: عزیزی همچو جان، ار چه چو خاکم خوار بگذاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عزیزی همچو جان، ار چه چو خاکم خوار بگذاری به حق عزتی کاندر دل من دارد آن خواری جفا پیرایه حسن است، آن کن جان من بر من که خوبان را نزیبد زیور مهر و وفاداری به تیغم گر کنی صد شاخ و از بیخم بیندازی ترا سرسبز می خواهم، ندارم برگ بیزاری ز غمزه کشتیم، اکنون به بوسیدن لبی تر کن کرم کن آخر این شربت که زخمی خورده ام کاری چو گم کردم به زیر خاک در کوی فراموشان فرامش گشتگان خاک را گه گاهی یاد آری وه، ای خواب اجل، آخر نخواهی آمدن وقتی هم امروزم به خوبان خوش که من مردم ز بیداری به هشیاری ندارم تاب غم، ساقی، بیار آن می که آتش رنگ شد، آتش زنم در روی هوشیاری مزن، ای دوست، چندین بر گرفتاران دل طعنه مبادا هیچ دشمن را به دست دل گرفتاری به صد جان شکر می گوید، جفاهای ترا خسرو شکایت گونه ای دارد هم از تو گر بدین کاری امیر خسرو دهلوی