امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۷۷۵: فریاد کاندر شهر ما خون می کند عیاره ای
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فریاد کاندر شهر ما خون می کند عیاره ای شوخی کشی غارتگری مردم کشی خونخواره ای او می رود جولان زنان بر پشت زین وز هر طرف نظارگی در روی او حیران و خوش نظاره ای من چون توانم دیدنش آخر به چشم مردمان کز چشم خود در غیرتم بر آنچنان رخساره ای دارد لب شیرین او کاری ز دندان کسی کان هست جان پاره ام یا هست از جان پاره ای امشب خیال از صبر من می کرد پرسش گونه ای گفتم «چه پرسی حال او، سرگشته آواره ای » از چیست، ای شاخ جوان، بر ما فروناید سرت؟ آخر چه کم گردد ز تو، گر برخورد بیچاره ای در دیده خسرو نگر ز اشک و خیال روی تو ماهیت در هر گوشه ای بر هر مژه سیاره ای امیر خسرو دهلوی