بابا افضل کاشی
قصیده و قطعه ها
قصیدۀ شمارهٔ ۱: خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خود را به عقل خویش یکی بر گرای، خود تا چیستی و چندی؟ ای مرد پر خرد جانی؟ تنی؟ چه گوهری از گوهران، همه؟ کار تو دادن است ز هر کار، یا ستد؟ مار خزنده، یا نه، ستور دونده ای؟ آگه چو عقلی از خود، یا بی خبر چو دد؟ جر مار و جز ستور نه ای، گر به خود نه ای اندام هفتگانه ات انگار هفتصد از مار و از ستور چه برده است مار گیر؟ جز زهر مار بهره و خربنده جز لگد؟ هستی تو جاودان نگران سوی دیگران خود ننگری به خود نَفَسی، از تو کی سزد؟ چشم تو پوست بیند و بر پوست، موی و پشم وز موی و پشم و پوست، رسن خیزد و نمد گر چه سبد نگاه توان داشتن در آب لیک آب را نگه نتوان داشت در سبد تن را به جان اگر چه توان داشتن به پای پایندگی جان به خرد، نه به تن، بود بینش به عقل کن که وجود تو بینش است جانم بدین سخن ز خرد نیست شرم زد از عقل توست هر گذرنده بقا پذیر پس جز ز عقل خود ز چه جویی بقای خود؟ عقل تو کرد این که عیان است پیش تو احوال هست گشته و کردار نیک و بد پیشی گرفته چرخ هزاران هزار دور بنگر که چون به دو تک اندیشه در رسد بابا افضل کاشی