امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳۸: مانا که بگشاید دلم، بندی ز گیسو باز کن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مانا که بگشاید دلم، بندی ز گیسو باز کن گم گشتگان عشق را پنهان یکی آواز کن غمهاست در هر دل ز تو، هر یک به دیگر چاشنی ما نیز گرم ذوق غم با هر یکی انباز کن گو تا مرا در کوی تو سوسند پیش عاشقان بازار تو چون گرم شد، بر من دو دیده باز کن گه جان درون و گه برون، کارم مگر یکتا شود نازی که اول کرده ای، یک بار دیگر باز کن پیش رقیب کافرت در داد ما را چشم تو گر ذکر کشتن می کنی، هم ذکر آن غماز کن باز آمد این باد صبا، آورد بویی از چمن ای مرغ جان، بشکن قفس، هم سوی او پرواز کن بگشاد عشق از دیده خون، نالان شو، ای شخص نگون آمد شراب تو کنون، جنگ کهن را ساز کن چون زاهد ما توبه را بشکست، عاشق شد ترا خواهی برو جرعه فشان، خواهیش سنگ انداز کن گر بت پرستان را رسد بر تارک از خواری لگد آغاز آن، ای محتسب، زین پیر شاهد باز کن خسرو، تو بر وی کی رسی، لیکن به کویش کن گذر در خاک با هر ذره ای بنشین، بیان راز کن امیر خسرو دهلوی