امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳۶: ماهی گذشت و شب نخفت این دیده بیدار من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ماهی گذشت و شب نخفت این دیده بیدار من یادی نکرد از دوستان یار فرامش کار من فریاد شبهایم چنین کز درد می آرد خبر بسیار دلها خون کند، این ناله های زار من زین بخت بی فرمان خود در حیرت مرگم، دمی بیرون نیاید چون کنم این جان بدکردار من یار ار چه از چشم نکو دیدن نمی آرد مرا ای دیده بد، کور شو، گر ننگری در یار من هان، ای رقیب، ار می کشی هم بر کفش نه تیغ را مانا که شرمی آیدت از دیده خونبار من بر جان من آخر هنوز، از چیست، بر آمد گره؟ بس نیست این کان زلف زد چندین گره در کار من گر تو نیآزاری، بگو تا خویش را قربان کنم چه پرسی از آزار دل، می بین به جان زار من من خون خود کردم بحل، زان گونه کت باید، بکش باشد که خشمت کم شود، ای کافر خونخوار من گفتی که راز این درون سوزی ندارد آنچنان تو راست می گویی، ولی پیداست از گفتار من امیر خسرو دهلوی