امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰۷: شب ست این وه چه بی پایان و یا خود زلف یارست این
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شب ست این وه چه بی پایان و یا خود زلف یارست این مه است این پیش چشمم یا خیال آن نگارست این رسیده موسم نوروز و هر کس در گلستانی جهان در چشم من زندان، چه ایام بهارست این؟ چه آیم در چمن، ای باغبان، کان گل که هست آنجا به دیده می نمایم دل، به من گوید که خارست این سیه شد روز من از غم، پریشان روزگارم هم نه روز آسایشم باشد نه شب، چون روزگارست این؟ غم هجرم که می سوزد، رها کن تا همی سوزم که از نامهربانی، چون ببینی، یادگارست این غبار آورد چشمم ز انتظار و باد هم روزی غباری نآرد از کویش که مزد انتظارست این مرا گویند بیکاران، چه کارست این که تو داری؟ ز دل پرسیدم این، من هم نمی دانم چه کارست این به غم خوردن موافق نه شوندم دوستان هر دم ندارم من روا، زیرانه نقل خوشگوارست این مرا افسوس می آید ز تیرش بر دل خسرو سگش هم ننگرد زین سو که بس لاغر شکارست این امیر خسرو دهلوی