امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹۶: ماهی رود و من همه شب خواب ندانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ماهی رود و من همه شب خواب ندانم وه این چه حیات است که من می گذرانم گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟» من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟ یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن تا قصه اندوه توام پیش تو خوانم بوده ست گمانم که ز دستت نبرم جان جاوید بزی تو که یقین گشت گمانم پرسی که بگو حال خود، ای دوست، چه پرسی؟ آن به که من این قصه به گوشت نرسانم نی ز آن منی تو، چه برم رشک ز اغیار بیهوده مگس از شکرستان که رانم؟ تا چند دهی درد سر، ای اهل نصیحت من خود ز دل سوخته خویش به جانم زان گونه که ماندی تو درین سینه، هم اکنون مانی تو درین سینه و من بنده نمانم گویند که «خسرو، تو شدی خاک به کویش » ناچار چو رفتن به درش می نتوانم امیر خسرو دهلوی