امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳۴: گذشت یار و نسازم به خوی او، چه کنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گذشت یار و نسازم به خوی او، چه کنم؟ چو صبر نیست ز روی نکوی او، چه کنم؟ رقیب گویدم، ای خون گرفته، چشم ببند چو عاشقم من مسکین به روی او، چه کنم؟ شدم اسیر سمند و خلاص می جویم ولیک می کشدم دل به سوی او، چه کنم؟ به جوی اوست کنون آب و من چنین تشنه ولی ز خون من است آب جوی او، چه کنم؟ روم به باغ بدین بو که خوش شود دل تنگ به هیچ باغ نیابم چو موی او، چه کنم؟ چه جای آنست که گویندم «آبروی مریز» بسوخته ست مرا آرزوی او، چه کنم؟ فتادگی خودش عرضه می دهم از پی فتاده چند براین خاک کوی او، چه کنم؟ چو شیر خورد همه خون خسرو آن بدخو ز شیرخوارگی این است خوی او، چه کنم امیر خسرو دهلوی