امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶۸: گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم حاش لله که ز سودای فلان برخیزم یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز از تو نتوانم، لیک از سر جان برخیزم از پس مرگ اگر بر سر خاکم گذری بانگ پایت شنوم، نعره زنان برخیزم به گه حشر چو از خاک برانگیزندم هم ز بهر تو به هر سو نگران برخیزم هوسم هست که پیش تو دمی بنشینم وز سر هر چه بگویی، پس ازان برخیزم مردم دیده مرا بهر تو در خون بنشاند من به رویت نگرم، وز سر جان برخیزم ناتوان گشتم ازان گونه که نتوان برخاست ور مرا دست بگیری تو روان برخیزم خسروم بیهده مپسند که هر دم با تو شادمان شینم و با آه و فغان برخیزم امیر خسرو دهلوی