امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵۲: فرخ آن روز که دیده بر رخت باز کنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فرخ آن روز که دیده بر رخت باز کنم تو مرا جانب خود خوانی و من ناز کنم چند گویی که «تو می نال که من می شنوم » این نه چنگ است که پیش تو چو مه ساز کنم سالها شد که نیابم خبر و در کویت دل بیرون شده را آیم و آواز کنم باغبانا، ز تو گه گه بود ار فرمانم بلبلم بر سر خود آیم و پرواز کنم بهر دلبستگی، ای دوست، ره بد بگذار این گره من نتوانم که دگر باز کنم خلق از صحبت من غمزده گشتند، از آنک هر کجا شینم و غمهای خود آغاز کنم ابر را مایه کم آید گه باریدن آب گرنه در گریه خون با خودش انباز کنم دل به قلب زدن برد به یک داو وکنون جان هم اندر سر آن چشم دغاباز کنم خسروا، جان و دل و تن ز تو بیگانه شدند دیگران را، چه غم، ار محرم این راز کنم امیر خسرو دهلوی