انوری ابیوردی
قصاید
قصیده شماره ۲۰۲ - در عذر نارفتن عیادت و مدح صدر معظم مجدالدین ابوالحسن عمرانی: ای بر سر کتاب ترا منصب شاهی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای بر سر کتاب ترا منصب شاهی منشی فلک داده بر این قول گواهی جاه تو و اقطاع جهان یوسف و زندان ذات تو و تجویف فلک یونس و ماهی ناخورده مسیر قلمت وهن توقف نادیده نظام سخنت ننگ تناهی نفس تو نفیس است در آن مرتبه کو هست بل نسخهٔ ماهیت اشیاست کماهی زلف خط مشکین تو یک حلقه ندارد بی رایحهٔ خاصه ز اسرار الهی با جذبهٔ نوک قلم کاه ربایت پذرفته هیولای سخن صورت کاهی چون رایت سلطان ضمیر تو بجنبد تقدیر براند به اثر بر چو سپاهی خصم ار به کمال تو تبشه نکند به خضرای دمن می چه کند مهر گیاهی معلوم شد از عارضهٔ تو که کسی نیست بر چرخ سراسیمه مگر مخطی و ساهی خوش باش که سیاره بر احرار نهد بند یاد آر ز سیاره و از یوسف چاهی گفتی که مرا رشته چو در جنس تکسر گم کرد سر رشتهٔ صحبت ز تباهی بودند بر من همه اصحاب مناصب وز جنس شما تا که به اصحاب ملاهی الا تو و دانی که زیانیت نبودی از پرسش من بنده نه مالی و نه جاهی بالله که به جان خدمت میمون تو خواهم وز لطف تو دانم که مرا نیز تو خواهی لیکن ز وجود و عدم من چه گشاید گر باشم و گر نه نه فزایی و نه کاهی ای رای تو آن روز که از غیرت او صبح هر روز ز نو جامه بدرد ز پگاهی من چون رسم اندر شب حرمان به تو آخر تا ضد سپیدی بود ای خواجه سیاهی تا از ستم انصاف پناهیست چنان باد حال تو که در عمر به غیری نه پناهی لایق به کمال تو همین دید که تا حشر کی بر سر کتاب ترا منصب شاهی انوری ابیوردی