انوری ابیوردی
قصاید
قصیده شماره ۱۷۳ - از دوستی قدری ارزن برای فاخته خواسته: ای همای همتت سر بر سپهر افراخته
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای همای همتت سر بر سپهر افراخته کس چو سیمرغت نظیری در جهان نشناخته دور بین چون کرکس و خصم افکنی همچون عقاب باز هنگام هنر گردن چو باز افراخته طوطیان نظم کلام و بلبلان زیر نوا جز به یاد مجلست نا داده و ننواخته بخت بیدارت خروسان سحرگه خیز را از پگه خیزی که هست از چشم صبح انداخته تا به تاج هدهد و طاوس در کین عدوت نیزهای پر ز دست و تیغهای آخته قهر شاهین انتقامت اخگر دل در برش چون در امعاء شترمرغ از اسف بگداخته نیک پی آن بنده ات ای بندگانت نیک پی از تجملها به کف کردست جفتی فاخته طوق قمری بر قفا خون تذرو اندر دو چشم با چنین فر و بها دلها ز غم پرداخته نرد زیب از کبک و تیهو برده پس بی اختیار مانده اندر ششدر حبس قفس ناباخته هریکی را همچو لقلق مار باید صعوه کرم سوی آب و دانه بینی دایم اندر تاخته چون حواصل هیچ سیری می ندانند از علف وین غلامک وجه بنجشکی ندارد ساخته مکرمت کن پاره ای ارزن فرستش کز شره چون دو زاغند این دو شهرآشوب کشور تاخته انوری ابیوردی