انوری ابیوردی
قصاید
قصیده شماره ۷۵ - در مدح وزیر علاء الدین بوبویه: چو زیر مرکز چرخ مدور
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو زیر مرکز چرخ مدور نهان شد جرم خورشید منور مه عید از فلک رخسار بنمود نه پیدایی تمام و نه مستر چو تیغ ناخنی بر چرخ مینا چو شست ماهیی در بحر اخضر در اجسام زمین سیرش مؤثر وز اجرام فلک ذاتش مؤثر دبیری بود از او برتر بفکرت چو فکرت بی نیاز از کلک و دفتر بسی اسرار جزوی کرده معلوم بسی احکام کلی کرده از بر هزاران پیکر جنی و انسی ز نور پیکر او در دو پیکر بتی بر غرفهٔ دیگر خرامان چو بت رویان چین زیبا و دلبر ز فرقش تا قدم در ناز و کشی ز پایش تا به سر در زر و زیور به دستی بربطی با صوت موزون به دیگر ساغری پر خمر احمر برازوی صحن دیگر بود خالی چو لشکرگاه بی سلطان ولشکر گمانی آمدم کانجا کسی نیست به ظاهر از مجاور یا مسافر خرد گفت این حریم پادشاهیست به شاهی برتر از خاقان و قیصر ز عدل او همی بارد هوا نم ز فیض او همی زاید زمین زر چنان کامل که نه گرم است و نه سرد چنان عادل که نه خشک است و نه تر ولیکن دیدن او نیست ممکن که شب ممکن نباشد دیدن خور وزین بربود دیوانی و در وی دلاور قهرمانی ترک اشقر به روز جنگ با دستان رستم به پیش خصم با پیکار حیدر درآرد از عدم عنقا به ناوک ببرد خاصیت ز اشیا به خنجر برازوی خواجهٔ چونان ممکن که تمکین بودش از تمکین مسخر ز عونش از عنایت چار عنصر ز سیرش با سعادت هفت کشور غنی و نعمت او دانش ودین سخی و بخشش او حشمت وفر وزو بر پیر دیگر بود هندی بزرگ اندیشه ای چونان معمر که ذاتش داشت بر آرام پیشی که زادش بود با جنبش برابر وفاق او صلاح اهل عالم خلاف او فساد کون و جوهر خیالات ثوابت در خیالم چنان آمد همی بی حد و بی مر که اندر چرخ کحلی کرده ترکیب هزاران در و مروارید و گوهر شهاب تیزرو چون بسدین تیر گذاره کرده از پیروزه مغفر مجره گفتیی تیغ گهردار نهادستی بزنگاری سپر بر به شاخ ثور بر شکل ثریا چو مرواریدگون بار صنوبر بنات النعش گرد قطب گردان گهی از جرم زیر و گاه از بر چو گرد مرکز رای خداوند قضای ایزد دادار داور وزیر ملک سلطان معظم نصیر دین یزدان و پیمبر جهان حمد محمود آنکه از جاه جهان حمدش گرفت از پای تا سر مؤخر عهد و در دانش مقدم مقدم عقل و در رتبت مؤخر به جنب رایش اجرام سماوی چو با خورشید اجرام مکدر نه اوج قدر او را هیچ پستی نه بحر طبع او را هیچ معبر ندارد عقل بی عونش هدایت نگیرد باز بی سعیش کبوتر یقینی چون گمان او نباشد نباشد دیدهٔ احوال چو احور به وهمش قدرت آن هست کز دهر بگرداند بد و نیک مقدر به قدرش قوت آن هست کز سهم کشد پیش قضا سد سکندر کفش بحرست و موجش جود و بخشش خطش تارست و پودش مشک و عنبر اگرنه نهی کردستی ز اسراف خدای و نهی او نهیی است منکر ز افراط سخای او شدستی جهان درویش و درویشی توانگر سموم قهرش اندر لجهٔ بحر نسیم لطفش اندر شورهٔ بر برآرد از مسام ماهی آتش برآرد از غبار تیره عرعر نه با آرام حلمش خاک را صبر نه با تعجیل امرش باد را پر به جنب آن خفیف، اثقال مرکز به پیش این کسل، اعجال صرصر گرش بهتان نهد خصم بداندیش ورش عصیان کند چرخ ستمگر لعاب آن شود چون آب افیون نجوم این شود چون جرم اخگر اگرنه کلک او شد ناف آهو وگرنه طبع او شد ابر آذر چرا بارد به نطق آن در دریا چرا ساید به نوک این مشک اذفر در این جنبش اگر جز قوت نفس فلک را علتی یابند دیگر نظام کار او باشد که او را همی از باختر تازد به خاور ایا طبع تو بر احسان موفق و یا بخت تو بر اعدا مظفر تویی آن کس که گر کوشی، برآری به قهر از صبح عالم شام محشر تویی آن کس که گر خواهی برانی به لطف از دود دوزخ آب کوثر نیاوردست پوری بهتر از تو جهان از نه پدر وز چار مادر تو عقلی بوده ای در بدو ابداع هدایت را چنان لابد و درخور که جز نور تو تااکنون نبودست هیولی را به صورت هیچ رهبر زمین پیش وقار تو مجوف جهان پیش کمال تو محقر خرد جز در دماغ تو شمیده سخن جز در ثنای تو مزور تو بیش از عالمی گرچه درویی چو رمز معنوی در لفظ ابتر کند با لطف تو دوران گردون چنان چون با سمندر طبع آذر بود با تو هدر وسواس شیطان چنان چون با پسر تعلیم آزر حوادث چون به درگاهت رسیدند نزاید بیش از ایشان فتنه و شر که شب را تیرگی چندان بماند که رخ پیدا کند خورشید ازهر جهان از فتنه طوفانست و در وی پناه و حلم تو کشتی و لنگر اگر پیروزیی بینی ز خود دان بزیر دور این پیروزه چادر وگر من بنده را حرمان من داشت دو روز از خدمتت مهجور و مضطر چو دارم حلقهٔ عهد تو در گوش به یک جرمم مزن چون حلقه بر در تو مخدوم قدیمی انوری را چنان چون بوالفرج را بوالمظفر مرا درگاه تو قبله است و در وی اگر کفران کنم چه من چه کافر نمی گویم که تقصیری نرفته است درین مدت که نتوان کرد باور ولیکن اختیار من نبودست که مجبور فلک نبود مخیر از این بی پا و سر گردون گردان به سرگردانیی بودستم اندر که گر تقریر آن بودی در امکان زبانم اندکی کردی مقرر به ابرامی که دادم عذر نه زانگ بود گستاخ تر دیرینه چاکر همیشه تا بود دی پیش از امروز همیشه تا بود دی بعد آذر همه آذرت با دی باد مقرون همه امروز از دی باد خوشتر به هر چت رای بگراید مهیا به هر چت کام روی آرد میسر حساب عمر تو چون دور گردون به تکراری که سر ناید مکرر چنان چون مرجع اجزا سوی کل چو کان بادست رادت مرجع زر نکوخواهت نکونام و نکوبخت بداندیشت بدآیین و بداختر همه روزت چو روز عیداضحی همه سالت نشاط جام و ساغر انوری ابیوردی