امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴۲: من و شبها و یاد آن سرکویی که من دانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من و شبها و یاد آن سرکویی که من دانم دلم رفته ست و جان هم می رود سویی که من دانم صبا بوهای خوش می آرد از هر بوستان، لیکن که خواهد زیست، چون می نارد آن بویی که من دانم سر خود گیر و رو، ای جان دل برداشته، از تن که این سر خاک خواهد گشت در کویی که من دانم اگر تن مو شد و گر بگسلد جان نیز، گو بگسل مرا از دل نخواهد رفت آن مویی که من دانم بسوزی هر چه هست، ای باد، اگر آن سو رسی، اما به تندی نگذری زنهار بر رویی که من دانم چو کشتن رسم خوبانست، جان، گر حیله می دارم ذخیره می کنم از بهر بدخویی که من دانم چه پیچم بر درازیهای شب تهمت، چه می دانم؟ که هست این پیچش خسرو ز گیسویی که من دانم امیر خسرو دهلوی