امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹۸: دل من دست بازی می کند هر لحظه با مویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل من دست بازی می کند هر لحظه با مویش معاذالله که گر ناگه ببیند چشم بد خویش گهی کز در برون آید به عیاری و رعنایی زهی تاراج جان و دل به هر سو کاوفتد هویش گرفته آتش اندر جان و می سوزد همه مستی من از خود بی خبر، مشغول در نظاره رویش به نرمی شانه کن در مویش، ای مشاطه کز دردش رگ جان بگسلد ما را، مبادا بگسلد مویش گذشته ست آن که مستم کردی از بویش، صبا، اکنون خرابم هم به بوی خود که از من می زند بویش رخی بر خاک می سایم کیم من تا قبول افتد نماز ناروای من به محراب دو ابرویش ازان ابروی کژ کو با کمان هندوان ماند نزد جز تیر زهر آلود بر جان چشم هندویش چه عیش است اینکه من این جا و جان من بر رعنا دوان سرگشته همچون گرد بادی بر سر کویش دل گم کرده می جستم میان خاک کوی او به خنده گفت چون خسرو نخواهی یافت، می جویش امیر خسرو دهلوی