امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹۵: او می رود و عاشق مسکین گرانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
او می رود و عاشق مسکین گرانش چون مرده که در سینه بود حسرت جانش بی مهر سواری که عنان باز نپیچد آویخته چندین دل خلقی به فغانش ناخوش همی آزارد و یا طالب خونی ست ای خلق، بگویید به جوینده نشانش یادست که در خواب شیش دیده ام، اما از بی خبری یاد ندارم که چسانش یادش دهی، ای باد، گهی نام گدایی تا دولت دشنام برآید ز زبانش بسیار بکوشم که بپوشم غم خود، لیک آتش چو بگیرد نتوان داشت نهالش از ناله ام ار خلق نخسپد، عجبی نیست از بخت خودم در عجب و خواب نگرانش خسرو، نگرانیش همه بر دل خود گیر کوری دلی را که نباشد نگرانش امیر خسرو دهلوی