امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳۷: ببار باده روشن که صبح روی نمود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ببار باده روشن که صبح روی نمود که در چنین نفسی بی شراب نتوان بود شراب در دلم و توبه هم، کجاست قدح؟ که دل بشویم از آن توبه شراب آلود گرفت شعله شوقم به زیر دجله می که دل تمام بسوزد، گرش نریزی زود کجا زیم من مسکین که جانست وام نگار فراق تندتر از وام دار ناخشنود علاج خویش مکن ضایع، ای طبیب، اینجا که بر جراحت عاشق، دوا ندارد سود به پند باز نیایم که زور پنجه عشق عنان صبر و سلامت ز دست من بر بود گمان مبر که یکی چون فراق دوست بود اگر هزار جفا آید از سپهر کبود دریغ باشد بر ناکسی چو من عشقت که بر صلایه زرین درمنه نتوان سود لقای یار که تسکین دوزخ دل ماست حدیث باغ خلیل است و آتش نمرود ز طب عشق من، ای کت حسد همی آید بیا که بینی خاکستر آنکه دیدی عود ازان سیاه شود هر نماز شام جهان کز آتش دل خسرو رود به گردون دود امیر خسرو دهلوی