امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۹۵۰: جوان و پیر که در بند مال و فرزندند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جوان و پیر که در بند مال و فرزندند نه عاقلند که طفلان ناخردمند جماعتی که بگریند بهر عیش و منال یقین بدان تو که بر خویشتن همی خندند خوش آن کسان که برفتند پاک چون خورشید که سایه ای به سر این جهان نیفگندند به خانه ای که ره جان نمی توان بستن چه ابلهند کسانی که دل همی بندند به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند که هر نهال که شاندند باز برکندند جمال طلعت هم صحبتان غنیمت دان که می روند نه زانسان که باز پیوندند بقا که نیست، درو حاصلی همه هیچ است چو بنگری همه مردم به هیچ خرسندند بساز توشه ز بهر مسافران وجود که میهمان عزیزند و روزکی چندند اگر تو آدمیی، در کسان به طنز مبین که بهتر از من و تو بنده خداوندند ترا به از عمل خبر نیست فرزندی که دشمنند ترا زادگان نه فرزندند مجوی دنیا، اگر اهل همتی، خسرو که از همای به مردار میل نپسندید امیر خسرو دهلوی