امیر خسرو دهلوی
غزلیات
شمارهٔ ۹۰۰: ز گشت مست رسید و به هوش خویش نبود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز گشت مست رسید و به هوش خویش نبود دلم ز صبر بسی لاف زد، ولیش نبود زدند راه دلم آهوان بی انصاف که از هزار خدنگش یکی به کیش نبود به صد هزار دلش عاشقان خریدارند بهای یوسف اگر هفده قلب بیش نبود دل او فگند مرا در چه زنخدانش وگرنه چشم من خون گرفته پیش نبود نبود امشب سوزنده مرا جز تپ دل ار چه بود، ولیکن به دست خویش نبود نمک به ریش من، ای پارسا، مزن از پند به شکر آنکه دلت هیچگاه ریش نبود خوش است عشق به گفتن، ولی چه دانی درد ترا که بود لبی و نمک به ریش نبود چو وصل می طلبی خسرو، از بلا مگریز که در جهان عسلی بی گزند نیش نبود امیر خسرو دهلوی